۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

کنکاشی علمی و تاریخی راجع به پدیده همجنسگرایی در جهان

تاريخ همجنس گرايي در تمدن انسان ، برميگردد به قرنها قبل از ميلاد مسيح.
روانشناس آلمانيMaria Benkert در اواخر قرن 19 براي اولين بار تمايل جنسي مردان به هم جنسانشان را مطرح کرده است. در اين نوشتار و ساير مدارک موجود در يونان باستان و امپراطوري رُم گرايش جنسي به هم جنسان وجود داشته و در برخي موارد حتي مورد قبول بوده است. ديوژن درباره ژنرال و سياستمدار آتني قرن پنجم قبل از ميلاد ميگويد: Alcibiades بقدري زيبا بود که در نوجواني مردها را از زنانشان مي ربود و در بزرگسالي زنان را از مردانشان.
در نوشته هاي پلوتارک بنام ” ديالوگ در باره ي عشق ” مي خوانيم: عاشق زيبايي بدام عشق مي افتد هر جا که با جمال و کمال بيمانندي برخورد کند و در اين ميانه جزئيات جسماني اهميتي ندارد.مي بينيم که در اين جا جنسيت را در زمره جزئيات و جمال و کمال را جز کليات اصلي براي عشق ورزي دانسته اند. از طرف ديگرPlato در کتاب قانون، رابطه جنسي بين زن و مرد را طبيعي و تمامي رفتارهاي جنسي ديگر را غير طبيعي مي شناسد بعدها ارسطو هم از اين قانون حمايت کرد.
با پيشرفت تمدن دانش و فرهنگ انساني مسائل و مشکلات بشر زير ذره بين علم قرار گرفت.چون و چراي رفتارهاي غير طبيعي را مورد مطالعه قرار دادند. و به همين دليل هم جنس گرائي هم در قرن هاي 18 و 19 از دايرهء اسطوره و مذهب به دايره علم و روانشناسي کشيده شد. امروزه زير بناي هم جنس گرائي را در ارتباط با وضعيت بيولوژيکي فرد از ابتداي دوران جنيني و شرايط روحي رواني حاکم بر محيط شخص در کودکي بررسي مي کنند و اعتقاد بر اين است که هم جنس گرايي نشانه ضعف و ناتواني شخص از نظر روحي و رواني نمي باشد.
از طرف ديگر پذيرش اين واقعيت که تمايل به هم جنس، گرايشي است که از درون انسانها پديدار مي شود و انتخابي نيست، سبب مي شود که توهين و تحقير و تهديد و جريمه کردن و به عنوان يک گناهکار با آنها برخورد کردن به شدت غير انساني است.
برخي از مخالفين هم جنس بازان ادعا مي کنند که افراد ضد اجتماعي هم بيماراني هستند که نفرت نسبت به جامعه از درونشان بر مي خيزد، Pyromaniacs يا آنها که جنون آتش افروزي دارند هم از يک نياز تحمل ناپذير به آتش افروزي رنج مي برند ، آيا بايد آنها را هم آزاد بگذاريم ؟
پاسخ اين است که هم جنس گرايي با تجاوز به حقوق ديگران و آسيب زدن به اموال اين و آن همسان نيست. و به همين دليل در اينجا قانون، هم جنس گرايي را به عنوان يک نحوه ارتباط اجتماعي، انساني، عاطفي و جسمي با شخص ديگر که او هم چنين هدف مشابهي را دنبال مي کند آزاد اعلام کرده است. متاسفانه طرفداران و مخالفين اين مسئله اجتماعي بدون توجه به نتايج مخربي که دامن گير جامعه خواهد شد به شدت به يکديگر حمله مي کنند و نتيجه اين که در اين ميان انسانهاي بيگناهي نابود خواهند شد.
مخالفت با هم جنس گرائي از زمان Plato آغاز شد.او در کتاب قانون به پيروي از ” قانون طبيعت ” رابطه جنسي بين زن و مرد را طبيعي و تمامي رفتار هاي جنسي ديگر را غيرطبيعي مي شناسد. بعدها ارسطو هم از اين قانون حمايت کرد. و بعدتر مذاهب حتي روابط جنسي بين زن و مرد را هم تحت قوانين خاصي مجاز دانستند و تخلف از قوانين به شدت مجازات ميشد. حتي در دنياي متمدن امروزي مي بينيم مذهبيون چگونه با همجنس بازان رفتار ميکنند و در مقابل بعضي همجنس بازان چگونه با کودکان بيگناه به عداوت مي پردازند.
در نيوزلند دانشکده پزشکي مربوط به مسيحيون در نشريه Psychological Medicine از دانشگاه کمبريج چنين گزارش مي کند:
در مطالعات گسترده اي که روي هم جنس گرايان 21 - 26 ساله انجام گرفته به اين نتايج دست يافته اند:
12% اين افراد در کودکي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته بودند.
13% والدين آن ها جز متخلفين قانوني و جنايي بوده اند.
24% والدين آن ها مواد مخدر مصرف مي کرده اند.
71% به افسردگي مبتلا بودند.
43% وابستگي به مواد مخّدر داشته اند.
71% افکار خودکشي داشته اند.
28% اقدام به خودکشي داشته اند.
که در مقايسه با افراد معمولي (غير هم جنس گراها ) آمارهاي فوق بيش از چهار برابر گروه شاهد نشان داده شده است.
مطالعه ديگري روي دانشجويان دانشگاه، ميزان مصرف مواد مخدر در پسران و دختران هم جنس گرا را بطور چشم گيري بيشتر از افراد معمولي نشان ميدهد. تنها استثنا در مصرف الکل توسط مردان غير هم جنس گرا است که بيشتر از هم جنس گراها بوده است.
Center of Disease Control مرکز کنترل بيماريها در امريکا گزارش مي دهد:
روابط جنسي بين مردان هم جنس باز سبب افزايش مبتلايان به بيماري سفليس و سوزاک بوده است.سرپرست اين مرکز مي گويد تعداد مبتلايان به حدود 2 ميليون رسيده و هزينه درماني آنها بالغ بر 13 بيليون دلار در سال خواهد بود.
اين گزارش مي گويد از سال 2000 تا 2004 ، 30% به شماره مبتلايان افزوده شده و 64 درصد اين افراد مردان هم جنس باز مي باشند . خبر ناگوار ديگر اينکه مقاومت بيماري هاي مقاربتي نسبت به آنتي بيوتيک ها در هم جنس گرايان 8 برابر افراد غير هم جنس گرا است.
چرا اين افراد اين قدر بايد تحت فشار باشند که به قيمت نابودي خودشان بخش بزرگي از جامعه را با خود به گرداب مي برند؟ما جسته و گريخته مي شنويم که برخي از مبتلايان به Aids از روي خشم با غير هم جنسانشان رابطه برقرار مي کنند براي اين که غير هم جنس بازان هم از اين بلاي خانمان سوز بي بهره نمانند؟!
چگونگي آغاز و تداوم هم جنس گرائي در فرزندانمان:
گروه اندکي از کودکان در دوران جنيني به دليل گوناگون با هورمون هاي جنس مخالف در تماس بيش از اندازه قرار مي گيرند و در نتيجه نه تنها رشد کامل و طبيعي دستگاههاي جنسي احتمالاً گرفتار اختلال مي شود بلکه مغز اين کودکان به عقيده برخي از محققين آمادگي پذيرش و بکار بردن ويژگي هاي رفتاري و احساسي جنس مخالف را بدست مي آورند.
ما هنوز مطمئن نيستيم که درجات کمتر از هورمون هاي جنس مخالف که تاثير قابل رويت روي دستگاههاي جنسي نمي گذارد آيا مي تواند ذهن پسربچه اي را به سمت هم جنس گرائي متمايل کند يا نه ولي آنچه مطمئن هستيم اين است که گروهي از کودکان دختر و پسر پس از تولد از حدود 2 سالگي به بعد تمايل به جنس مخالف پيدا مي کنند و دوست دارند مثل آنها رفتار کرده و لباس بپوشند واز دستگاه هاي جنسي خودشان ناراحتند.
اگر کودک پسر است لباس دخترانه مي پوشد ماتيک ميزند، با دخترها بيشتر هم بازي مي شود ، آرزو مي کند که سينه داشته باشد، از ورزش هاي رقابتي مي پرهيزد ، از بازي هاي خشن دوري مي کند و نهايتاً دلش مي خواهد که دستگاه جنسي ديگري مي داشت.
اگر کودک دختر است ، لباس هاي پسرانه را دوست دارد، مثل پسرها رفتار مي کند ، اغلب دنبال ورزش هاي رقابتي است ، لباس هايي مي پوشد که سينه ها را پنهان کند و آرزو مي کند که اگر بزرگ شد مرد باشد.
اين افراد در چشم روانپزشکان به بيماري در شناخت جنسيت مبتلايند (Gender Identity Disorder) دکترZucker Kenneth سرپرست مرکز کودکان و نوجوانان مبتلا به GID در تورنتو کانادا مي گويد: اين بچه ها در خانواده هايي بيشتر ديده مي شوند که بين 2 تا 5 سالگي که سن حساس انتخاب رفتار هاي مردانه يا زنانه است مورد توجه والدين نبوده اند.
مطالعات نشان مي دهد که GID در شرايط زير بيشتر ديده شده:
1- والدين رفتار کودک را که با جنسيت او منافات دارد تحمل مي کنند (مثلا پسري که لباس زنانه مي پوشد و يا دختري که سبيل مي گذارد).
2- اغلب مادر از نظر عاطفي سرد و دور از دسترس است.
3- پدر با فرزند پسر کم وقت صرف کرده است.
4- پدر در ميان نبوده و مادر وقت بيش از حد صرف کودک پسر مي کند.( مطالعه ديگري بوسيله دکتر گرين روي پسر بچه هاي دختر نما در 5 سال اول عمر نشان مي دهد که اين کودکان در مقايسه با گروه شاهد ساعات بسيار کمتري را با پدرشان گذرانده اند.)
5- پسر بچه هاي مبتلا به GID بيشتر چپ دست هستند و نسبت پسر به دختر در جمع خانواده بيشتر بوده است.
دکتر Zucker مي گويد بچه ها چشم به دهان شما دارند و به هر کاري دست مي زنند واکنش شما براي آنها مهم است.اما چرا والدين رفتار غير طبيعي کودک را تحمل مي کنند:
1- ممکن است اعتقاد داشته باشند که هر چه بچه ها بخواهند بايد قبول کرد.
2- در تماس با متخصصين به آنها گفته شده که به او کاري نداشته باشيد.
3- پدر و مادر هم عقيده نيستند لذا هر دو سکوت مي کنند.
4- پدر و مادر گرفتار مشکلات خودشان هستند.
مطالعات نشان داده که بيماران مبتلا به GID اغلب نهايتاً همجنس گرا خواهند شد و در اينجا است که مسئله به موضوع برخورد ديدگاهها و گروههاي مختلف تبديل ميشود .
سازمان هاي هم گراها اعتقاد دارند که GID نتيجه تبعيض اجتماعي و جنسي است و نبايد معالجه شود و بايد بگذاريم که افراد همان طور که هستند باشند. ما روانپزشکان اعتقاد داريم که دنياي موجود براي چنين آزادي ساخته نشده و آنهايي که نهايتا هم جنس گرا مي شوند (طبق آمارهاي ذکر شده) مورد شکنجه و تجاوز و تحقير قرار خواهند گرفت و بهتر است هر چه زودتر در همان سالهاي کودکي اين افراد مورد درمان قرار بگيرند.
براي درمان اين کودکان ضمن بررسي هاي کلي و عمومي ممکن است تست هاي هورموني و آزمايشگاهي هم نياز باشد. آنهايي که کاملاً از نظر جسماني کاملا” سالم اند ، براي آموزش نقش جنسي واقعي و جبران کمبود هاي عاطفي احتمالي تحت روان درماني قرار مي گيرند.برخي از اين بيماران که درمان نشده اند، ناگزير در بزرگسالي با تزريق هورمون هاي جنس مخالف و جراحي هاي خاص، خود را به شکل جنس مخالف در مي آورند.
درمان GID
درمان کودکان مبتلا به GID (بيماري شناخت جنسيت) هر چه زودتر بايد آغاز شود. والدين اين کودکان نياز به روان درماني دارند. کودکان در طول جلسات روان درماني ضمن پذيرش جنسيت واقعي خويش رفتار ثانويه جنس مناسب را مي آموزند و کمبود هاي عاطفي آنها که منجر به پديداري بيماري شده جبران مي شود.
National Association for Research Therapy of Homosexuality يا N.A.R.T.H سازماني است که مسئله هم جنس گرائي را با دقت و بصيرت مورد مطالعه قرار داده است. کسانيکه علاقمند به آگاهي از تاريخچه Homosexuality در تمدن هاي يونان و رم و ديدگاه هاي مذهبي نسبت به آن و همچنين اطلاعات بيشتر در اين باره هستند ، مي توانند با سايت http://www.narth.com/ تماس بگيرند
اولين سوآلي كه براي هر كس مطرح ميشود اين است كه: آيا همجنسگرايي (Homosexualität) پديدهايست طبيعي يا محصول فرهنگي؟ تا همين سي سال پيش نظريهي غالب در اروپا همجنسگرايي را محصول انحطاط فرهنگي به ويژه در طبقات و اقشار ممتاز اجتماعي تعريف ميكرد و قوانين سختي، البته براي همجنسگراها در طبقات و اقشار زيردست وضع كرده بود. بر خلاف اعتقاد عمومي، دگرجنسگرايي(Heterosexualität) ، همجنسگرايي و دوجنسگرايي (Bisexualität) همواره در كنار يكديگر جريان داشتند. مردود شمردن همجنسگرايي كه در نفسِ خود با اصل تشكيل خانواده و توليد مثل يعني اساس جامعهي طبقاتي مغايرت داشت، به همراه تكامل مالكيت خصوصي و دولت و عارضه بلاواسطهي آن، ميليتاريسم، به اوج خود رسيد.
اولين سند تاريخي مكتوب در منع و تقبيح همجنسگرايي در تورات ، در سفر پيدايش (19) ، ثبت شده است. عنوان اين سند «فساد مردان سودوم» است و حكايت از آن دارد كه دو فرشته (فرشتگان برخلاف نظر غالب در جامعهي ما مرد هستند و نه زن) نزد لوط ميآيند و قصد دارند كه شب را در آنجا منزل كنند. مردان سودوم به قصد همخوابگي با دو فرشته به خانهي لوط يورش ميبرند. لوط تلاش ميكند كه آنها را از اين اقدام برحذر دارد ولي مردان سودوم بر تمايل خود اصرار ميورزند. و چونين شد كه خدا به خشم ميآيد و همهي ساكنين سودوم را به مرگ محكوم ميكند و شهر را با گوگرد و آتش نابود ميسازد. [كلمه سودومي (Sodomie) كه ابتدا به معني بچه(پسر)بازي (Pederasty)بود و حالا به معني مقاربت با حيوانات، از همين جا ميآيد. در عربي- فارسي لواط به همان معناي اصلياش بكار ميرود.]
دقيقترين آثارِ مكتوبِ تاريخِ فرهنگ مربوط به يونان قديم ميباشد. براي يونانيان همجنسگرايي پديدهاي بود كاملا طبيعي و عادي در كنار ديگر مناسبات جنسي. به اعتقاد اريستوفانس، طنزنويس يوناني، همجنسگرايي و دگرجنسگرايي، هر دو «ضرورت طبيعي» ميباشند، مانند غذا خوردن و نوشيدن (اريستوفانس: كتاب ابرها). اروپيدس تراژدينويس و ارسطوي فيلسوف نيز بر همين اعتقاد بودند. آن چه كه مورد انتقاد يونانيان بود، رابطهي جنسي بين برده و مرد آزاد و افراط در لذت، بهويژه لذت جنسيبود.
افلاطون، كه خود در ابتدا موافق همجنسگرايي بود، در اواخر عمرش در كتاب « قوانين» آن را به دليل اين كه « در خدمت توليد مثل» نميباشد و « ثمري» ندارد، محكوم ميكند. در « قوانين» مسئله بر سر ايجاد و استقرار دولتي مستحكم است، دولتي كه بايد تقويت شود و مردم در خدمت آن قرار گيرند. غرب مسيحي نيز كه تحت تاثير فرهنگ هلنيسم قرار گرفت، نظرات افلاطون را در اكثر شئون اجتماعي و سياسي، و طبعا در اين مورد، پذيرفت.
رشد دولت و مذهب و آميزش اين دو در مسير تاريخ به دستگاهِ خشنِ سركوب عليه همجنسگرايي تبديل شد و آن را تحت عناوين انحراف جنسي و بيماري طبقهبندي كرد. شايد هيچ دولتمردي مانند بيسمارك مغايرت دولت با همجنسگرايي را به وضوح به زبان نياورده باشد : همجنسگرايي خطر بزرگي براي دولت ميباشد. براي اين كه اين گرايش، مرزهاي اجتماعي را درهم ميريزد و به ويژه خطريست براي نظم ارتش.
از اواخر قرن نوزدهم مسئلهي همجنسگرايي مورد توجه خاص علم پزشكي، به ويژه علم روانپزشكي قرار گرفت. اولين بار در سال 1886 ريچارد فونكرافت-ابينگ رسالهاي 160 صفحهاي دربارهي اين موضوع مينويسد و نتيجه ميگيرد كه همجنسگرايي، نوعي « انحراف جنسي» ست و همجنسگرايان «بيمار رواني» اند و اين يك « بيماري ارثي» است. پس از او زيگموند فرويد در « سه رساله درباره مسايل جنسي» به اين موضوع ميپردازد. نقطهنظرات مندرج در اين كتاب براي چند دهه علم پزشكي را تحت تاثير قرار داد. اس اساس تفكر فرويد در جمله زير بيان ميشود:
«زيباترين افسانهي عاشقانه به تئوري مشهور غريزهي جنسي دو جنس مخالف برميگردد: مرد و زن مدام در تلاش رسيدن به يكديگر هستند. شايد تعجبانگيز باشد اگر گفته شود كه مرداني وجود دارند كه براي آنان نه زن كه مرد ، و زناني هستند كه برايشان نه مرد كه زن موضوع جنسي را تشكيل ميدهد. اين اشخاص ضدغريزهي جنسي يا بهتر گفته شود همجنسطلب (Invertiert) هستند».
فرويد براي روشن كردن اين راز « انحراف جنسي» به مسئلهي غريزهي جنسي در كودكي ميپردازد. طبق نظر او كودك نيز داراي غريزهي جنسيست كه در يك پروسهي لذتجنسي خودكارِ (Autoerotismus) پيچيده توسط ارگانهاي حساساش مانند دهان، مقعد و آلت تناسلي به فرجام ميرسد. به اعتقاد فرويد كودك تا موقع رسيدن به سن بلوغ و تكامل كامل آلت تناسلياش، به شيوهي طبيعي و خودكار لذت جنسياش را تامين ميكند. او نتيجهگيري ميكند كه همجنسگرايان در مرحله معيني از كودكي خود، مرحلهيلذت جنسي از طريق مقعد، متوقف شدهاند. به عبارتي ديگر از نظر فرويد همجنسگرايان بچههاي عقبمانده بيش نيستند و محصول اين عقبماندهگي روحي و جسمي، انحراف جنسي آنهاست در بزرگسالي. از آن پس تا دههي 60 قرن بيستم، علم پزشكي بنام مداواي اين « بيماران» ، لشكركشي خشني عليه اين گروه اجتماعي آغاز كرد. اگر تمامي گزارشات پزشكي اين دوران را در يك جا جمع كنيم، خواهيم ديد كه چه تعداد عظيمي به سبب
« لاعلاج» بودنشان دست به خودكشي زدند!
در كنار اين آزارهاي علمي، قوانين جزايي كليه كشورهاي اروپايي، همجنسگرايي را در كنار بچه(پسر)بازي، بچه(پسر و دختر)بازي (Pädophilie) و حيوانبازي (Sodomie) قرار داد و مجازات سختي براي آن در نظر گرفت. انعكاس چونين تحليلهاي «علمي» از همجنسگرايي و مخالفت مذهب و قوانين مدني با آن موجب شد كه تعريف ويژه و ساختهگياي از اين گروه اجتماعي به وجود آيد: اگر مردي نقشِ جنسياي را كه جامعه به او داده، ايفا نكند به كاريكاتوري از جنس ديگر (زن) تبديل ميشود. جالب اين است كه دنياي مردسالار و دگرجنسگرا با معيارهاي خود، مناسبات جنسي همجنسگرايي را تعريف ميكند، معياري كه رابطهي جنسي مرد و زن را در جامعه به « فعال» و « غيرفعال» (به اصطلاح عاميانه كسي كه «ميكند» و كسي كه «ميدهد») تقسيم ميكند و بنا بر همين معيار، همجنسگرايان را به «فعال» (كسي كه نقش مرد را دارد) و «غيرفعال» (كسي نقش زن را ايفا ميكند)، تعريف ميكند.
تازه پس از دههي شصت بود كه به تدريج عدهاي از پزشكان و نويسندهگان مطرح كردند كه همجنسگرايي مثل دگرجنسگرايي پديدهايست طبيعي و افراد متعلق به اين دو گروه نه چيزي كمتر و نه بيشتر از يكديگر دارند.
جنس سوم
ماگنوس هيرشفلد آلماني (متولد 1868) اولين كسي بود كه تمامي زندهگي خود را وقف تحقيق و بررسي اين «پديده» كرد و پيگيرانه و سرسختانه از همجنسگرايان دفاع كرد. اين پژوهشگر در سال 1897 «كميته علمي-انساني» را با سه هدف پايهگذاري كرد: 1- الغاي مادهي 175 قانون جزايي آلمان، كه همجنسگرايي را ممنوع ميكرد، 2- نشان دادن خصلت و طبيعت واقعي همجنسگرايي، 3- ايجاد يك سازمان همجنسگرايان براي دفاع از حقوق خود. اين كميته از سال 1897 تا 1923 نشريهاي به نام «سالنامهاي براي جنسهاي بينابيني» بيرون ميداد كه به مسايل و مشكلات همجنسگرايان ميپرداخت. مهمترين تزي كه در اين مقالات و رسالات مطرح شد، تئوري «جنس سوم» بود. هيرشفلد معتقد بود كه همجنسگرايان «جنس سوم» را تشكيل ميدهند و اين جنسيست كه نه موظف به حفظ نوع بشر (توليد مثل) كه در خدمت پيشرفت فكري-فرهنگي بشريست. با تخيل و البته با تجربيات انبوهي كه او با اين گروه داشت، توانست تفكرش را با جنس سوم (زن- مرد ، Androgyn) اسطوره يوناني پيوند دهد و توجيه كند.
با اعلام اين تز بسياري از همكاراناش او را ترك كردند و به صف فرويد پيوستند. با اين وجود هيرشفلد با سرسختي به كارش ادامه ميدهد، چندين كتاب و رساله مينويسد و سرانجام در سال 1919 « انسيتوي علوم جنسي» را تاسيس ميكند، كه بعدها به بزرگترين كتابخانهي جهان در زمينهي مسايل همجنسگرايي تبديل شد. در اين كتابخانه بيش از دههزار كتاب و نشريه جمعآوري شده بود و صدها بحث و سخنراني پيرامون اين مسئله در آنجا سازماندهي ميشد.
هيرشفلد در سال 1921 در مونيخ مورد تهاجم چماقداران نازي قرار ميگيرد و حملهكنندهگان به اين گمان كه او مرده است، او را رها ميكنند. دو سال بعد در وين مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد، كه جان سالم به در ميبرد. در روز 6 ماه مه 1933 نازيها به انستيتوي هيرشفلد حمله ميبرند و تمام كتابها را بيرون ميكشند و در ميدان اپرا (برلين) ميسوزانند. هيرشفلد در سال 1935 در تبعيد (فرانسه) درگذشت. ماگنوس هيرشفلد اولين پژوهشگر جنسي بود كه نه تنها در زمينههاي علمي كه در زمينههاي سياسي و اجتماعي تا آخرين لحظهي زندهگياش از حقوق همجنسگرايان دفاع كرد. بنا به گزارشهاي مكتوباش، او بيش از سيهزار گفتوگوي خصوصي در اين زمينه انجام داده است.
احزاب چپ و هم جنس گرايي
جنبش چپ در مجموع تا قبل از استالينيسم، براي الغاي قوانين ضدهمجنسگرايي مبارزه ميكرد. شايد در جهان هيچ جنبشي مانند جنبش چپ آلمان به اين مسئله، به طور جدي و متعهدانه برخورد نكرد. زماني كه يوهان بابتيست شوايتزر از فعالين جنبش كارگري به سبب تمايلات همجنسگرايياش تحت پيگرد قانوني قرار گرفت، فرديناند لاسال، موسس و رهبر كانون سراسري كارگران آلمان به دفاع علني از او برخاست. لاسال اعلام كرد: «آن چه شوايتزر كرده را به كسي توصيه نميكنم، ولي به اعتقاد من خلافي مرتكب نشده است. رفتار جنسي، مسئلهايست خصوصي كه به تمايلات شخصي مربوط است، تا زماني که به كسي زيان نرساند».
لاسال كمك كرد كه شوايتزر دوباره زندگي سياسياش را از سر گيرد؛ بعد از مرگ لاسال در سال 1864 شوايتزر جانشين او شد. لاسال و شوايتزر از سرشناسان جنبش كارگري آلمان بودند، ولي متاسفانه در ادبيات رسمي چپ و بورژوايي از اين حادثه هيچ سخني به ميان نيامده است.
يكي ديگر از رهبران جنبش كارگري آلمان، ادوارد برنشتاين، رهبر حزب سوسيال دمكرات آلمان بود كه در سال 1895 در مقالهاي طولاني در « نويه سايت» (Neue Zeit)، ارگان رسمي انترناسيونال دوم، به دفاع از اوسكار وايلد، كه به سبب همجنسگرايي به زندان محكوم شده بود، برخاست. برنشتاين در اين مقاله با شهامت و جسارت تمام عليه تئوريهاي به اصطلاح علمي كرافت-ابينگ و ديگر روانشناسان موضعگيري كرد و كساني را كه همجنسگرايان را فاسد و منحرف ارزيابي ميكردند، مرتجع خواند. برنشتاين مينويسد كه اساسا طرح سوآل «طبيعي» يا «غيرطبيعي» بودن همجنسگرايي غلط است، براي اين كه هيچ چيز طبيعي وجود ندارد؛ آن چه به نظر ما «طبيعي» مينمايد، چيزي نيست مگر مرحلهي معيني از تكامل جامعه كه خود محكوم به نابوديست.
ماركس و انگلس هيچگاه در اين زمينه موضعگيري نكردند. به طور كلي ميتوان گفت كه جنبش سوسيال دمكراسي در مسايل انساني و به ويژه مسايل جنسي و همجنسگرايي بسيار پيشتر از زمان خود بود.
در سال 1917 وقتي بلشويكها به قدرت رسيدند، تمام قوانين ضدهمجنسگرايي تزاري را لغو كردند. در سال 1923 گريگوري باتكيس، رييس سازمان بهداشت اجتماعي در مسكو و عضو سازمان بينالمللي اصلاحات اجتماعي، در رابطه با قوانين جنسي شوروي كتاب بسيار روشنگرايانه خود با عنوان « انقلاب جنسي در روسيه» را منتشر كرد. او در اين كتاب «عدم دخالت مطلق دولت و جامعه را در امور جنسي» خواستار شد « به شرط اين كه به كسي لطمهاي وارد نشود و منافع افراد حفظ گردد» . او نتيجه ميگيرد كه :«همجنسگرايي، مقاربت با حيوانات و همهي اشكال ارضاي جنسي كه در اروپا جنايت محسوب ميشود و خلاف اخلاق اجتماعي تعريف ميشوند، به اعتقاد قوانين شوروي، مناسبات طبيعي ميباشند» .
در سال 1928 قوانين جنسي اتحاد جماهيرشوروي در كنگره كپنهاگ به عنوان سرمشق و نمونه براي كشورهاي ديگر مورد بحث قرار ميگيرد. متاسفانه درست در همين سال استالينيستها زمزمههاي مخالفت عليه اين قوانين به غايت مترقي را آغاز ميكنند. نيكولاي پاشهاوسرسكيآزادي سقط جنين و همجنسگرايي را به عنوان خطري براي جامعه ارزيابي ميكند. پس از به قدرت رسيدن استالينيستها، همجنسگرايي به عنوان « محصول فساد بورژوايي» ، « انحراف جنسي فاشيستي» ارزيابي ميشود و « اخلاق پاك پرولتري» به گونهاي جديد فرموله ميگردد. اولين بار در سال 1934 در مسكو، لينگراد، خاركوف و ادسا همجنسگراها مورد تهاجم و تعقيب پليس قرار ميگيرند، دستگير ميشوند و به اردوگاههاي كار اجباري فرستاده ميشوند. سه ماه بعد از آن در 29 ژوئن 1934 ، هيتلر در آلمان، رقيب خودش، ارنست روم، و چند رهبر ديگر فاشيست را كه به عنوان همجنسگرا معروف بودند در « شب كاردهاي بلند» به قتل ميرساند.
متاسفانه نويسندهاي مانند گوركي در سال 1934 در مقالهاي تحت عنوان « هومانيسم پرولتري» مينويسد: «زماني كه در كشورهاي فاشيستي همجنسگرايان بدون ترس از كيفر قانوني جوانان را به فساد ميكشانند، در كشوري كه در آن پرولتاريا جسورانه و مردانه قدرت دولتي را گرفته، همجنسگرايي به مثابهي يك جنايت اجتماعي اعلام شده و شديدا مورد كيفر قرار ميگيرد» .
قضيه ي اوسكار وايلد و ديگر هنرمندان
زماني كه در سال 1895 اوسكار وايلد به سبب همجنسگرايي به دو سال زندان محكوم شد، اكثريت قريب به اتفاق هنرمندان و نيروهاي چپ به دفاع علني از او برخاستند و آزادي او و لغو قوانين ضدهمجنسگرايي را خواستار شدند. اين جريان به يك جنبش بزرگ اجتماعي تبديل شد كه هنرمندان آلماني و جنبش چپ آلمان در راس آن قرار گرفت. طوماري با همين خواستها تهيه شد كه هنرمندان و سياستمداران برجسته آن را امضا كردند. آلمانيها سنگتمام گذاشتند و فرانسويها نشان دادند كه در اين زمينه مرتجع هستند. نويسندهگان فرانسوي از آلفونس دوده گرفته تا ژول رنارد ، از آناتول فرانس تا ادموند دو كونكورت ، از موريس بار تا پير لوي هيچكدام حاضر به امضاي اين طومار نشدند. حتا اميل زولا از امضاي آن سرباز زد. زماني كه طومار را نزد ژول رنارد بردند، گفت: « حاضرم اين عريضه را براي اوسكار وايلد امضا كنم ، به شرطي كه قول شرف بدهد، ديگر هرگز ننويسد» . و آلفونس دوده احمقانهترين حرف را زد: « به عنوان يك پدر فقط ميتوانم انزجار و خشم خودم را از عمل اوسكار وايلد بيان كنم» . البته همين « پدرخانواده» ظاهرا اطلاع نداشت كه درست در همين زمان پسرش همدل و همنشين مارسل پروست بوده است.
در آمريكا اين عريضه توسط استوارت مريل شاعر به جريان افتاد. بسياري از هنرمندان آمريكايي منجمله جورج برنارد شاو آن را امضا كرد ولي هنري جيمز از امضاي آن سرباز زد. موضعگيري نويسندهگان آلماني از همه قاطعتر بود. شايد علت اصلياش وجود جنبش قوي و پرنفوذ سوسيالدمكراسي بود كه نويسندهگان و هنرمندان به طور مستقيم و غيرمستقيم تحت تاثير آن بودند. مثلاً در سال 1921 طوماري به ابتكار هيرشفلد براي الغاي قانون ضدهمجنسگرايي (ماده قانوني 175) تهيه شد. به جز حزب سوسيال دمكرات كه با تمام قدرت از اين اقدام پشتيباني كرد، 6000 روشنفكر، هنرمند و نويسنده پاي آن را امضا كردند، مثل هرمان هسه، ريچارد فون كرافتابينگ، ماكس برود، آلبرت آينشتاين، توماس مان، اشتفان سوايگ، راينر ماريا ريلكه و آرتور شنيتسر. از خارج اميل زولا و تولستوي به اين حركت پيوستند. البته در سال 1922 كه اين عريضه به مجلس تحويل داده شد، بلادرنگ رد شد.
پس از قضيهي اوسكار وايلد، هنرمنداني كه همجنسگرا بودند متوجه شدند كه از يك پشتوانهي بزرگ اجتماعي برخوردارند و سعي كردند كه در به طور علني و يا نيمه علني به تمايلات جنسي خود اعتراف كنند. البته اين به جسارت و شهامت هنرمند نيز وابسته بود. مثلاً مارسل پروست براي اين كه كسي متوجه گرايشات همجنسگرايياش نشود، اين جا و آن جا اين گرايش را مورد حمله قرار ميداد ولي براي ارضاي جنسياش مخفيانه به فاحشهخانههاي مخصوص همجنسگرايان ميرفت. يا چايكوفسكي براي اين كه قرباني قانون و جهل جامعه نشود تن به يك ازدواج دروغين ميدهد. البته كم نبودند هنرمندان و نويسندهگاني كه زندگي بيروني خود را منطبق با زندگي دروني شان كردند و ابايي نداشتند كه به همجنسگرايي خود اعتراف كنند، مانند فدريكو گارسيا لوركا، كلاوس مان، پازوليني و … و بودند بسياري هنرمندان همجنسگرا كه تمايلات خود را در آثارشان نشان ميدادند و نزديكترين دوستانشان ميدانستند كه آنها داراي چه تمايلات جنسي هستند، مانند آندره ژيد، آيزن اشتاين، شوبرت، ژان كوكتو و …
شايد اينگونه به نظر برسد كه همجنسگرايي به گونهاي با اين قشر روشنفكر پيوند خورده و اين گرايش عمدتا در اين گروه رشد ميكند. در اين جا بايد گفت كه اگر ما شاهد علني بودن همجنسگرايان در اين گروه هستيم، دليلاش مصونيت اجتماعي اين افراد است. در صورتي كه يك كارگر و يا كارمند جرات بيان آن را ندارد، چه فرداي آن روز بايد منتظر برگهي اخراجاش باشد. فيلم «فيلادلفيا» نمونهي زيباييست كه اين مشكل اجتماعي را نشان ميدهد.


کلمات کلیدی : اندکی راجع به همجنسگرایی / تاریخ همجنسگرایی / همجنسگرایان / هم جنس خواهان / هم جنس بازان / در باره همجنسگرایی / بیماری های همجنسگرایان / جامعه همجنسگرایان / خودکشی / دو جنسگرایی / دگر جنس گرایی / بیماری روانی / روان درمانی / روان کاوی / آزادی همجنسگرایان / مبارزات همجنسگرایان / مازوشیسم / مازوخیسم / سادیسم / آمار هایی راجع به وضعیت همجنسگرایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر