۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت طالع سبز تو خواهد شد درخشان ،غم مخور

می رسد عمر ستم آخر به پایان ، غم مخور

سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور

نوبت تیمور لنگ و نوبت نادر گذشت

بگذرد هم نوبت محمود افغان ، غم مخور

می گشاید جبرییل عقل روزی قفل را

می شود پیدا کلید درب زندان ، غم مخور

رهزنان بردند رخت و اسب و نان و آب را

خواب ماندن را گهی سخت است تاوان ، غم مخور

شب اگر پر گشته از بانگ سگان هرزه گرد

می سراید مرغ حق اما در ایوان ، غم مخور

کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت

طالع سبز تو خواهد شد درخشان ،غم مخور

گریه کم کن ، اشکهایت را نبینم ، نازنین

ننگ اینان کی شود با رنگ ، پنهان غم مخور

دیگران را دام ها از حیله می سازند و خویش ،

عاقبت گردند صید مکر دوران ،غم مخور

آسمان و ریسمان را هر چه با هم بافتند

دست خونین شد برون باز از گریبان ، غم مخور

کمتر از آزادی ایران زمین هر گز مباد

خون بهای این شهیدان ، این شهیدان ، غم مخور

تا نفس باقیست دستت را به من ده ، یا علی!

ما گذر خواهیم کرد از این بیابان ، غم مخور

هیچ نظری موجود نیست: