درد شهادت شبنم و گريه هاي نگين دخترش مجالم نمي دهد .
مادر ميانسال شبنم ، به خاطر ترس ، تا کنون درباره ماجراي کشته شدن دخترش سکوت کرده و اين درد را ماهها در سينه حبس کرده است.
گريه امانش را بريده است. هنوز لباس سياه بر تن دارد و با گوشه روسري سياه، اشک ها يش را پاک مي کند:" او ظهر عاشورا براي گرفتن نذري از خانه اش خارج شد و نمي دانست چنين سرنوشتي آن هم روز عاشورا در انتظارش باشد. "
روز عاشورا شبنم با چند تن از دوستانش در منزل خود در خيابان شادمان بوده، او براي گرفتن نذري ،ظهر عاشورا از منزل خارج مي شود . تا ساعت پنج بعدازظهر دوست شبنم منتظر مي ماند و وقتي مي بيند خبري از شبنم نيست ،به سر خيابان مي رود و با پرس و جو متوجه مي شود که خوردروي نيروي انتظامي زني چاق و درشت هيکل را که نشانه هاي شبنم بوده ، به زير گرفته است و با مراجعه به کلانتري محل مطمئن مي شود که آن قرباني، شبنم بوده است.
اما دوست شبنم هيچ نشانه و شماره اي از خانواده شبنم نداشت .او با همراهي نگين دختر شش ساله شبنم خانه مادربزگ را پيدا مي کند و خبر کشته شدن شبنم را به مادرش مي دهد.
مادر شبنم مي گويد:" هر روز با خودم مي گويم چطور ممکن است ماشين نيروي انتظامي دختر مرا زير کرده باشد؟ شبنم هيکل درشتي داشت و چاق بود و نمي توانم آن هيکل را تصور کنم که زير چرخ هاي ماشين نيروي انتظامي له شده باشد. "
شاهدان عيني مي گويند ماشين نيروي انتظامي با سرعت به شبنم برخورد مي کند وبعد از چندين بار رد شدن از شکم شبنم ، او را زير چرخ هايش له مي کند.
بعد از چند روز بي خبري از وضعيت شبنم و پس از پي گيري هاي مادر ميانسال، جسد او در يکي از سردخانه هاي کهريزک پيدا مي شود. مادر مي گويد:" به همه جا سر زدم . تمام بيمارستان ها را زير و رو کردم و فهميدم که شبنم را به بيمارستان رسول اکرم منتقل کرده اند اما از او هيچ خبري نبود و هيچ کس هم پاسخگو نبود تا اين که بعد از بيست روز بي خبري از وضعيت دخترم به خانه ما تلفن کردند و گفتند که جسد دخترم در سردخانه کهريزک است."
بيست روز بعد از مرگ شبنم ،جسدش تحويل خانواده داده مي شود و در ميان تدابير شديد امنيتي و تهديد خانواده در قطعه 86 بهشت زهرا دفن مي شود.
مادر مي گويد:" موقع مراسم تدفين نيروهاي پليس دورتادور قطعه 86 را محاصره کرده بودند و بارها هم با من تماس گرفته شد که حق ندارم درباره کشته شدن شبنم چيزي بگويم . به همين خاطر هم من هم سکوت کرده بودم."
در پروانه ي دفن شبنم سهرابي نوشته شده که علت مرگ"صدمات متعدد در اثر اصابت جسم سخت و عوارض ناشي از آن" است و ماههاست که تلاش هاي مادر براي مشخص شدن اين جسم سخت بي نتيجه مانده است. او مي گويد:" دخترم را با ماشين نيروي انتظامي زير گرفته اند اما علت مرگش را نوشته اند برخورد با جسم سخت. مي خواهم بدانم که آيا اين جسم سخت اسمي ندارد؟ "
مادر شبنم مدام مي گويد:" خون دخترم را پايمال کرده اند و من حق او را از کسي جز خدا طلب نمي کنم . پي گيري هاي من براي شناسايي قاتل دخترم بي نتيجه مانده اما خوب مي دانم که خداي شبنم روزي به اين بي عدالتي ها و ظلم ها پايان مي دهد. چگونه است که در روز عاشورا ماهي که خون ريختن حرام است؛ به آساني خون جوانان وطن را بر زمين مي ريزند. يعني آيا خدا نمي خواهد جواب اين ظلم ها را بدهد؟ خوب مي دانم که روزي قاتلان دخترم شناسايي مي شوند و آن روزي است که شايد کمي از دردهاي من کاسته شود."
او به نگين شش ساله که حالا تنها شده نگاهي مي اندازد ": اين روزها مدام مي پرسد چرا مامان بر نمي گرده چه جوابي دارم به او بدهم جز آنکه بگويم مادرت به بهشت رفته است . او با چشمهاي غمگينش به من زل مي زند و مي گويد بهشت چقدر دور است ."
مادربزرگ اين روزها خانه خودش را رها کرده تا ازنگين شش ساله تنها يادگار دخترش در خانه او نگهداري کند اما تحمل خانه برايش بسيار سخت است:" شبنم زندگي را دوست داشت. تازه در کلاس هاي قالي بافي ثبت نام کرده بود. براي زندگي اش برنامه ها داشت اما نگذاشتند دخترم زندگي کند."
پرايد سفيد رنگ شبنم که بعد از عاشورا در پارکينگ خانه پارک شده است مادر را مدام به ياد دخترش مي اندازد:" شبنم عاشق سفر بود و با اين ماشين تا به حال بسياري از شهرهاي ايران رابا اين پرايد گشته بود . هر وقت ماشينش را مي بينم دلم به درد مي آيد.تحمل اين خانه برايم سخت است اما به خاطر نگين کوچولو مجبورم بمانم. خانه خودمان در خيابان کارون است و براي دخترهايم سخت است که نگين آنجا بماند چرا که آنها دانشجو هستند و نگين خيلي شيطنت هاي کودکانه اش زياد است . براي همين از عاشورا به بعد من در اين خانه مانده ام تا از نگين مراقبت کنم."
شبنم سال ها پيش به خاطر اعتياد از شوهرش جدا شده بود و با نگين در آپارتمان کوچک شان در خيابان شادمان زندگي مي کردند.حالا شبنم نيست و نگين با مادربزرگ خود روزها را سپري مي کند اما هر روز چند بار از مادر بزرگ مي پرسد که مامانش کجا رفته است.
مادر مي گويد:" نگين سال بعد به مدرسه مي رود اما مي ترسم آمادگي مدرسه را نداشته باشد. او به لحاظ روحي بسيار آسيب ديده است." و نگين کوچک با چشمان درشت غميگنش به دهان مادربزرگ زل زده و دوباره داستان مرگ مادرش را مي شنود. روزها و ماهها مي گذرند و هر روز خبر جديدي از قربانيان و شهداي روز عاشورا و جنبش سبز روشن مي شود. کسي تا کنون نام شهيد شبنم سهرابي 34 ساله را نشنيده بود و لحظه ي مرگ اين زن جوان و به زير گرفته شدنش توسط نيروي انتظامي شايد در دوربين ها و فيلم ها ثبت نشده باشد اما در ذهن شاهدان خيابان شادمان در ظهر عاشورا ثبت شده و شايد روزي آنها اين جنايات را باز گو کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر